۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

هشت هشت هشتاد و هشت

به نظرم امسال در ساعت هشت و هشت دقیقه و هشت ثانیه امروز اتفاق جالبی افتاد. اما خب، ما امسال جشنی نداریم. وقتی خیلی از عزیزان ما در بند هستند، وقتی خانواده های عزیز زیادی داغدار هستند، وقتی آزادی را ازمان گرفته اند، به عنوان یک انسان از کوچکترین حقوق مدنی (به عنوان مثال اینکه چگونه لباس بپوشیم) برخوردار نیستیم، چه جشنی می توان داشت و چگونه می توان شاد بود. دوستان ما در زندان بدانند که به یادشان هستیم. بدانند که دوست داریم از آنها خبر داشته باشیم و احوالشان را بپرسیم. بدانند که در قلب ما جای دارند و ما می فهمیم که همه آنها به خاطر مبارزه در راه آزادی اسیر شده اند و برای ما فوق العاده با ارزش و دوست داشتنی هستند. جشن واقعیمان را زمانی برگزار خواهیم کرد که رئیس جمهور واقعیمان را در جایگاه خودش ببینیم، عزیزان آزادی خواه و حق طلبمان را آزاد از زندانها و در میان خودمان ببینیم و به حقوق انسانی و جایگاه واقعی انسانی خود بازگشته باشیم. زمانی جشن خواهیم گرفت که بدانیم حکومت ما اولویتش انسانها و مردمش هستند و نه چنگ زدن به قدرت و حفظ کردن آن به قیمت خون نداها و سهرابها. ما نیز چون آیت الله منتظری امسال جشنی نداشتیم چرا که عزادار خواهران و برادران حق جوی خودمان بودیم. عزادار باورهای سبزمان و آزادی ای که آن را از ما گرفته اند. روزی که آزادی را در آغوش بفشاریم، دیگر هیچ نیازی نداریم تا صبر کنیم روز تولد برسد و آنگاه جشن بگیریم. آن روز ما برای همیشه شاد خواهیم بود و همیشه جشن خواهیم داشت و همواره هم میهنانمان را با لبخند و شادمانی ملاقات خواهیم کرد. ما نیازی به بهانه برای شاد بودن نخواهیم داشت و همزمان با تلاش هر روزمان برای سبز بودن کشورمان جشن خواهیم گرفت. به امید آن روزها

۱ نظر:

  1. سلام دوست خوب . سبزم!

    متأسفانه در قالب جدبد وبلاگم فراموش کرده بودم که نام وبلاگ شما رو مجدد ثبت کنم. حالا خوشحالم که به وبلاگ شما برخورد کردم و دوباره در لیستم وبلاگ خوب و سبز شما را خواهم داشت.
    ممنون که هنوز هم وبلاگ من را دلیست داریدو


    آزاد باشید

    پاسخحذف