۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

دیدار یا پاچه خواری؟!

امشب وقتی ماچ و بوسه های به اصطلاح هنرمندان بازیگر سریالهای تلویزیونی را با رهبرشان دیدم، واقعا غمی سنگین به دلم نشست.
تا پیش از این فکر می کردم خب زندگیه و معیشت و هزار تا گرفتاری و چاره ای ندارن و مجبورن همچنان با صدا و سیمایی که شده منبع دروغ و تهمت زدن به این و آن و انتشار اخبار سرتاسر حقه بازی، همکاری داشته باشن. اما امشب فهمیدم که نه، همچین زورکی م نبوده. با این همه تک و تعارف و دل و قلوه گرفتن بعید به نظر می رسه!!
آیا شما هنرمند بودین؟! یادتون رفته هر چی دارید و ندارید صدقه سری مردم عزیز ایرانه؟ یادتون رفته که همون نداها و سهرابها و اشکانهایی که خونشان به ناحق و به فرمان همان رهبر شما ریخته شد، باعث شهرت و موفقیت شما هنرمندان بودند؟ فراموش کردید که دارید پا می گذارید روی خون رنگین جوانهایی که یادشان هرگز از دلها بیرون نخواهد رفت و ی رید به دیدار رهبرتون؟ چطور آدم می تونه اینهمه بی تفاوت باشه؟ چطور می تونه اینقدر خودشو سبک و تحقیر کنه؟ پیش همون مردمی که یه روزی براشون عزیز بود. سالها بود که با دیدن بازیهای جالب حمید لولایی واقعا لذت می بردم... اما فراموش کردند که اینها هرچه دارند از مردم دارند نه از رهبر!!!
باعث تاسفه که این چیزها را نمی فهمند. به اطلاعتان برسانم آقایان و خانمهای جیره خوار، شما هنرمندان مورد علاقه من زین پس نیستید. هنرمندان محبوب من"استاد شجریان" است و " عزت ا.. انتظامی"! با افتخار....

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

روی سخنم با توست

با تو سخن می گویم. با تو که تا چند سال پیش عکست را توی جیب همسرم می دیدم و آن آل یاسینی که پشت عکست نوشته شده بود! با تو که زمانی به نظر پدر مهربان امتی می رسیدی. چه کرده ای که اکنون، مردم در خیابان ها مرگت را فریاد می زنند و مادران داغدیده با آه و ناله ای جانسوز از اعماق دل نفرینت می کنند و همان کسی که تا چندی پیش عکس تو را به عنوان تبرک توی ماشینش می گذاشت، امروز آن را پاره پاره کرده و بیرون از ماشین پرتاب می کند؟؟
آن روزی که حکم جهاد صادر کردی و خود را خدا نامیدی، می دانستی که چند خانواده را داغدار خواهی کرد؟
می دانستی که با این کارت بهانه خوبی به دست یک مشت عقده ای بی سواد داده ای که حالشان از کشتن و دیدن خون بر زمین روان، "جا" می آید؟
آیا می دانستی که از تو به یک اشاره است و از آن جانیان خونخوار به سر دویدن است تا جانی را بستانند و نظاره گر باشند و این خون پاک روان مرهمی شود بر زخمهای عقده سالها در دلهایشان؟
فکرش را می کردی مردم روزی پلاکارد عکست را از بالای داربست به زیر قدمهای خود بکشند؟ می توانی باور کنی که این مردم همانهایی هستند که شاید روزی دوستت می داشتند؟
توانستی شب سر آرام بر بالین خود بگذاری و بیاسایی وقتی چندین خانواده به دستور تو داغدار بودند و بچه هایی بی پدر شده بودند و مادرانی بی فرزند؟
تو در مقابل دشمن به خیال خودت قد علم کرده بودی یا همان مردم سرزمینت؟ هموطنانت؟ تو چه فرقی با آنها داری که هم اکنون باید نفس بکشی و آزاد باشی ولی حق نفس کشیدن را از آنان بگیری؟
فکر می کنی این چنین حکم راندن بر مردمی که خانواده های بسیاری از آنها تنها به مرگت راضی می شوند، لطفی هم دارد؟
واقعا چه چیز در این قدرت طلبی نهفته و یا لذت حکمرانی چقدر زیاد است که حاضر شدی به خاطر از دست ندادنش این همه خون بریزی؟
خدا را شاکرم که این لذت را به ما نچشانید، شاید ما نیز اگر جای تو بودیم چنین می کردیم!!
شاید ما نیز اگر سالها عده ای جلویمان مرتبا خم و راست می شدند و از ما تعریف می کردند و دستمان را می بوسیدند و جای پایمان را دست می کشیدند و بر چشم می مالیدند به تدریج دچار این توهم بزرگ می شدیم که ما هم خدایی بودیم و خودمان خبر نداشتیم!
فرعون را یادت هست؟ آنقدر قدرت پیدا کرده بود که ادعای خدایی کرد و گفت هر چه جز من نابود باید گردد. اما چه کریه چهره ای از خود در اذهان باقی گذاشت.
بعد از این همه خونریزی چه می شود؟ اگر در قدرت بمانی بعدش چه؟
چند سال زنده خواهی بود و بعد از مرگ چه خواهی کرد؟
آیا هیچ وقت از خودت این سوالها را می پرسی؟

۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

هشت هشت هشتاد و هشت

به نظرم امسال در ساعت هشت و هشت دقیقه و هشت ثانیه امروز اتفاق جالبی افتاد. اما خب، ما امسال جشنی نداریم. وقتی خیلی از عزیزان ما در بند هستند، وقتی خانواده های عزیز زیادی داغدار هستند، وقتی آزادی را ازمان گرفته اند، به عنوان یک انسان از کوچکترین حقوق مدنی (به عنوان مثال اینکه چگونه لباس بپوشیم) برخوردار نیستیم، چه جشنی می توان داشت و چگونه می توان شاد بود. دوستان ما در زندان بدانند که به یادشان هستیم. بدانند که دوست داریم از آنها خبر داشته باشیم و احوالشان را بپرسیم. بدانند که در قلب ما جای دارند و ما می فهمیم که همه آنها به خاطر مبارزه در راه آزادی اسیر شده اند و برای ما فوق العاده با ارزش و دوست داشتنی هستند. جشن واقعیمان را زمانی برگزار خواهیم کرد که رئیس جمهور واقعیمان را در جایگاه خودش ببینیم، عزیزان آزادی خواه و حق طلبمان را آزاد از زندانها و در میان خودمان ببینیم و به حقوق انسانی و جایگاه واقعی انسانی خود بازگشته باشیم. زمانی جشن خواهیم گرفت که بدانیم حکومت ما اولویتش انسانها و مردمش هستند و نه چنگ زدن به قدرت و حفظ کردن آن به قیمت خون نداها و سهرابها. ما نیز چون آیت الله منتظری امسال جشنی نداشتیم چرا که عزادار خواهران و برادران حق جوی خودمان بودیم. عزادار باورهای سبزمان و آزادی ای که آن را از ما گرفته اند. روزی که آزادی را در آغوش بفشاریم، دیگر هیچ نیازی نداریم تا صبر کنیم روز تولد برسد و آنگاه جشن بگیریم. آن روز ما برای همیشه شاد خواهیم بود و همیشه جشن خواهیم داشت و همواره هم میهنانمان را با لبخند و شادمانی ملاقات خواهیم کرد. ما نیازی به بهانه برای شاد بودن نخواهیم داشت و همزمان با تلاش هر روزمان برای سبز بودن کشورمان جشن خواهیم گرفت. به امید آن روزها

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

سفر من

این بار می خوام از چیزایی بنویسم که توی شهرهای ایران در طول ده روز دیدم. واقعا برام جالب بود که توی شهری مثل ارومیه، تیک های سبز پررنگ و کاملا یک شکل روی بسیاری از تیرهای برق و دیوارها خودنمایی می کرد. برام خیلی جالب بود که روی دیوارهای شهر زنجان شعارنویسی های زیادی دیدم و جوانهای سبزپوش زیادی.
برای من خیلی جالب بود که هر جا می رفتم از ده نفر سه چهار نفر بلوز سبز یا مانتوی سبز یا شال سبز به تن داشتند!
جالب بود که روز قبل از قدس و صبح آن هیچ خبری از تهرانی ها در شمال نبود. هر جا نگاه می کردم جز ماشین های شمالی ها ماشین مسافری نمی دیدم و یا خیلی تعداد کم بود. خیلی ناراحت بودم که نتونستم به موقع برسم شهر خودمون تا من هم همراه آن عزیزان ایرانی ای شوم که هنوز صداقت را سرلوحه خود قرار می دهند و هنوز وجدان آنها در مقابل جنایت آرام نمی گیرد و از بی خبری کلافه بودم. اما وقتی خبرهای متعدد از چند شهر از حضور ایرانی های غیور از طریق دوستان به من رسید واقعا از ته دل از آنها تشکر کردم. وقتی روز بعد حضور پررنگ سبزها را در تهران از بی بی سی دیدم آرامش گرفتم! درست عصر جمعه که شد، شمال واقعا شلوغ شده بود. ورودی محوطه های ویلاها مملو از ماشین های با شماره تهران بود. واقعا جالب و عجیب بود. همان موقع فهمیدم که تهرانی ها گل کاشته اند. چون هیچ وقت نشده بود که آخر شهریور آن هم بعد از ماه رمضان که خیلی ها به خاطر روزه هایشان سفر نمی روند، آنقدر شمال را خلوت ببینم. تازه آنهم با تعطیلی سه روز پشت سر هم! نه اینکه مسافر نباشد، اما در مقایسه با همیشه واقعا خالی از جمعیت بود. خیلی خوشحال بودم . کاری هم نمی توانستم بکنم. چون توی آن شهر کوچک خبری از راهپیمایی سبزها نبود. می دانم که در بسیاری از شهرهای کوچک ایران، مردم اصلا نمی دانند چه اتفاقاتی افتاده. اصلا خبر ندارند که چقدر از جوانها به خاک و خون کشیده شدند و نمی دانند یک دنیا جنایت و وحشی گری و تجاوز توسط نیروهای دولتی و حکومتی انجام شده. همین است که همیشه گفته ام وظایف ما فراتر از راهپیمایی هاست. ما باید تمام مردم ایران را با آگاه سازی از حقیقت ها با خود همراه کنیم. ما سعی کردیم هر جا که می رویم حتی اگر نقطه ای پرک و خوش آب و هوا بود اثری از خود به جای بگذاریم. شعاری روی پارچه سبزی بنویسیم و آنجا گره بزنیم. تهرانی ها هنوز هم دستبندهای سبز خود را باز نکرده اند. درود بر این همه شجاعت و غیرت.
کوردلان مزدور، آنقدر فیلتر کنید تا بمیرید..... همه قلم ها را نمی توان شکست و دربهای فکر و اندیشه را به روی مردم نمی توان بست.

۱۳۸۸ مرداد ۱۵, پنجشنبه

اتفاقات خنده دار یا گریه دار

حدود پنجاه روزه که اتفاقات خنده دار و گریه دار زیادی توی کشورم به وقوع می پیونده و از برخی از آنها واقعا خنده ام می گیره و همچنین در همان لحظه دلم می خواد به حال خودم گریه کنم! مثلا همین امروز ... یک نفر به عنوان رئیس جمهور یک مملکت داره نامه سوگند نامه رو می خونه و قسم یاد می کنه که حافظ و مدافع حقوق ملت باشه و در این راه از هیچ تلاشی فروگذار نکنه و درست در همین لحظه صدها نفر که جزو همین ملت هستند دارن فریاد الله اکبر سر می دن و در مقابل گاز اشک آور و باتوم می خورند. به نظرتون این اتفاق خنده دار نیست؟ واقعا باید به حال چنین مملکتی گریه کرد یا اینکه بر اتفاقات مسخره و عجیب و غریبش از ته دل خندید .. خنده ای تلخ که هزار بار از گریه دردناک تر است. دولتی که پا روی خون نداها و سهراب ها گذارده و اکنون دم از دفاع از حقوق ملت می زند!!! و واقعا عجیب و مسخره است وقتی پیام سردار ... را می شنوی مبنی بر اینکه مراسم ته لیف!! در امنیت و آرامش کامل برگزار گردید و هیچ تجمع غیر قانونی ای برگزار نشد!!!!!! کم مونده بود بگه حتی یک نفرم از خونه ش در نیومده بود
اتفاق خنده آور دیگر همان اعترافهاست. آخه کدوم آدم عاقلی رو می شه پیدا کرد که چنین نمایش هایی رو باور کنه؟ چرا هنوز فکر می کنن مردم ایران در اون درجه از حماقت قرار دارن که این چیزها رو باور کنن؟ غیر از اینکه معترفین این روزها بدجور پیش مردم عزیز شده ان و خشم مردم نسبت به دولت و صدا و سیما چند برابر شده فایده ای هم براشون داشته؟
صدای ضبط ماشین رو یه کمی زیادتر می کنم. رسیده به آهنگ وطن وطن که واقعا ازش خوشم میاد. یاد روزهای قبل انتخابات می افتم. روزهایی که صدای این آهنگ رو یه کم بیشتر می کردیم و توی خیابونها همراه بقیه مردم شادمانی می کردیم. روزهایی که هزاران جوان شاداب رو مثل اشکان و سهراب و ندا می دیدم که مچ بند سبز داشتند و پوستر موسوی روی ماشینهاشون و با شادی و خنده بوق می زدند. اشک درشت گرمی روی گونه ام می غلتد. چطور نتونستن این شادی رو به چهر های مردم ببینن و این خنده ها با خون پوشیده شد و برای بازمانده ها به گریه و غم تبدیل شد. چطور روبان های سبز شادی دهنده جای خودشان را به پارچه های سیاهی دادند که پشت در خانه های عزاداران بسته شد؟؟ چطور غم از دل می رود وقتی آنها دیگر در میان ما نیستند و نه تنها حق خندیدن، بلکه حق حیات از آنها گرفته شد و آیا به راستی این حقشان بود؟؟؟

۱۳۸۸ مرداد ۹, جمعه

واقعا چهل روز گذشت؟؟

امشب باز از ایرانی بودنم به خودم افتخار کردم. از اینکه می دیدم مردم نداها را فراموش نکرده اند و همچنان بدون ترس به خیابان ها آمده اند و علامت پیروزی را بالای سر با دست نشان می دهند خوشحال بودم.
از اینکه سر در گمی و فلاکت و عجز پلیس و نیروی انتظامی را در برابر مردم به چشم می دیدم حس غرور می کردم
از اینکه می دیدم سر چهارراه ها مردم بدون ترس به پلیس ها عمدا علامت پیروزی نشان می دهند، شادمان بودم.
از اینکه فهمیدم این مردم آگاه و فهیم را نمی توان هیچ گونه ساکت کرد مغرور شدم
از اینکه شهامت و هوشیاری مردم را می دیدم زمانی که نیروهای ضد شورش به سمت آنها می آمدند و می خواستند کسی را با خود ببرند و مردم دورشان حلقه می شدند و فریاد می زدند ولش کن ولش کن .... احساس شادی فراوانی می کردم
دیگر مردم ترسی ندارند
از خون نداها صد جوانه تازه روئیده که به تدریج رشد می کند و بلندتر می شود
هر چه خون بر زمین بریزند آبیاری این جوانه ها را می کنند و با دست خودشان خود را به قعر نابودی می فرستند
درود بر مردم غیور و هموطنانم در سراسر کشور
نداها هرگز فراموش نمی شوند. این را بدانید

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

چه می گویید؟؟

صدای ضجه های مادر سهراب آزارم می دهد. خودش را روی قبر انداخته و با شدت گریه می کند. بعد از بیست روز دوندگی حالا گفته اند بیا جنازه اش را تحویل بگیر! پزشکی قانونی گفته است ما جسد را 29 خرداد تحویل گرفته ایم! یعنی این مدت اصلا توی زندان اوین نبوده و توی سردخانه بوده است
تلویزیون ایران مشغول پخش صحنه های اعترافات سربازهای اسرائیلی است. یکی شان می گوید رئیس ما مدام در گوش ما می خواند که" هیچ کس در غزه بی گناه نیست! نظامی و غیر نظامی مستحق کشته شدن هستند. بیگناهی وجود ندارد" . تلویزیون ایران برای کشته شدن یک زن مصری چند روز عزا می گیرد. مرتب تیتر اول خبرهایش این مطلب است. دولت آلمان را به خاطر این مساله محکوم به نقض قوانین بشر می کند. آن وقت .... حتی کوچکترین اشاره ای به مرگ سهراب و مراسم او در اخبار رسانه به اصطلاح ملی نمی شود! می گویند به مانند سهراب جسدهای زیادی اکنون در سردخانه ها هستند که هیچ کس خبری از آنها ندارد و حتی اسم آنها معلوم نیست. می گویند خانواده این قربانیان را مجبور ی کنند تا برگه ای امضا کنند منوط بر اینکه این شخص یک بسیجی بوده است! اگر واقعا بسیجی شما کشته شده چرا بیست روز او را قایم کردید و چرا کوچکترین اشاره ای به این خبر نمی کنید در اخبارتان؟
چرا دقیقا نمی گویید فلان عامل بیگانه با فلان اسم و مشخصات این آقا را کشت؟؟ یک آدم مگر چقدر باید احمق باشد که حرفهای شما و اعتراف گیری های دروغین شما را زیر شکنجه های مرگ بار باور کند؟
آیا در ایران هم زیر گوش سربازها می خوانند که هر کس را دیدی رنگ سبزی به تن یا به دهان یا به دست داشت بکش!؟ بیگناهی وجود ندارد. نظامی و غیر نظامی ندارد. هر کس را دیدی بکش. خون همه اینها حلال است!!! آیا به راستی چنین نیست؟
یکی دیگر از این سربازها می گوید ما غیرنظامیان را سپر بلای خود می کردیم و وارد ساختمان ها می شدیم. به حالتی که لوله تفنگ روی شانه های وی قرار داشت. شما قصدتان از نشان دادن این اعترافات چیست؟ می خواهید نشان دهید که زشت تر و کریه تر از چهره شما، چهره دیگری نیز در دنیا هست به نام اسرائیل که از شما وحشی تر است؟ من می گویم شما وحشی ترید. شمایی که تمام مردم را سپر بلای خود کرده اید برای حفظ قدرتتان و از کشتار هیچ انسانی ابایی ندارید. به شماها چه می شود گفت؟ از حیوان هم پست ترید... ننگ بر وحشیان و خونخواران باد

۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

گلبول های سفید!

گاهی تحمل نمی شوی! حتی از جانب نزدیکترین ها ... و این تو را به سختی رنج می دهد
گاهی باید بدانی که لازم است در جریانات دشوار زندگی به جای حساسیت زیاد داشتن  نسبت به میکروبهایی چون دروغگویی، سعی کنی بدنت را به آنچه از انواع میکروب در اطراف توست عادت دهی تا آنقدر استریلیزه نباشی که تا یک میکروب وارد بدنت شد تو را به سختی مریض کند! اما این اصلا یک شرایط ایده آل نیست و فقط برای کنار آمدن مناسب است
گاهی می بینی آنقدر برخی از افکار در اذهان همچون سمی بی بو و بدون رنگ نفوذ کرده که به طور کامل خود باوری را از انسان ها گرفته است! آنقدر که دیگر نمی تواند باور کند که او می تواند! می تواند بفهمد که خوب چیست و بد چیست و چه کسی راست می گوید. گاهی آنقدر خود را ضعیف و خوار و ذلیل فرض می کنیم که نمی توانیم قبول کنیم که ما عقلی داریم و وجدانی که با آنها می توانیم به خوبی تشخیص دهیم روش خوب زندگی کردن چیست و کدام راه صحیح تر است و چه حرفی راست تر است. اما آیا این یک سم خطرناک برای زندگی ما و افکار ما نیست؟ چرا بگذاریم در عمق فکر ما نفوذ کند و آنقدر مریض شویم که نفهمیم حتی مریض شده ایم؟ آیا گلبول های سفید مغز ما هنوز کار می کنند؟ آیا هنوز توان مقابله با مریضی ها را داریم؟ آیا هنوز آنقدر کارآیی دارند که نگذارند ما حساسیت خود را در مقابل میکروبها و سم های خطرناک برای بدن از دست بدهیم؟؟
نگذاریم این نعمت بزرگ یعنی " گلبولهای سفید ما" از کار بیفتند. چه، در آنصورت نوعی سرطان تمام وجودمان را در بر خواهد  گرفت که دیگر برای مبارزه با آن دیر خواهد بود  

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

شباهت دیکتاتورها

شباهتمای زیادی بین اخباری که این روزها از چین منتشر می شود با اتفاقاتی که اخیرا در کشور داشته ایم می بینم
ظاهرا تشابهات دیکتاتورهاست! نمی دونم چرا پس جان این مسلمانها مهم نیست؟ آیا آقایان نمی دانند که برخی از همین هایی که در خیابانهای -چین اعتراض می کنند و کشته و زخمی می شوند و نسبت آشوبگر و عوامل بیگانه می گیرند، مسلمان هستند؟ آیا اصلا جان آدمها برای اینها ارزش دارد؟ چرا فقط از کل مسلمانان دنیا، فلسطینی ها برایشان مهم هستند؟ چرا مردم خودمان نه؟ چرا مسلمانهای چین نه؟ مگر اینهایی که توی خیابانها اعتراض می کردند، بچه های این آب و خاک نبودند؟ مگر اینها مسلمان نبودند؟ مگر برادر و خواهر ما نبودند؟ کجایند که از جان اینها دفاع کنند و بگویند مسلمان در همه جای دنیا برادر دینی ماست! چه شد؟
این روزها وقتی صحنه های درگیری چینی ها را با پلیس می بینم، به شدت صحنه های درگیری نیروهای دولتی با مردم خودمان در ذهنم تداعی می شود. همان صحنه ها! همان خونریزی ها... شباهت این دولتها در چیست؟
دولت چین این اعتراضات را سرکوب می کند، آنها را به عوامل بیگانه نسبت می دهد، اینترنت و سایتها را فیلتر کرده است و راههای ارتباطی را مشکل! درست مثل اتفاقات اخیر ایران
شما قضاوت کنید .....
 

آغاز

این یک آغاز دوباره است
یک شروع جدید برای حرکتی نو. برای اندیشه هایی نو. جایی برای تبادل نظراتمان با دوستانمان و وسعت بخشیدن به نگاه هایمان. جایی برای بحث های دوستانه و دور از رنجیده شدن
جایی است که می خواهیم تمرین کنیم مخالفان را تحمل کنیم، اما دروغگویان و فریبکاران را نه
جایی است که می خواهیم تمرین کنیم با هر نظری و هر عقیده ای و هر سلیقه و دین و آئین، دوستانه و انسان وار در کنار هم زندگی کنیم
که به راستی مهم ترین رکن زندگی انسان ها زیستنشان در کنار یکدیگر به صورتی دوستانه است