۱۳۸۸ تیر ۲۱, یکشنبه

گلبول های سفید!

گاهی تحمل نمی شوی! حتی از جانب نزدیکترین ها ... و این تو را به سختی رنج می دهد
گاهی باید بدانی که لازم است در جریانات دشوار زندگی به جای حساسیت زیاد داشتن  نسبت به میکروبهایی چون دروغگویی، سعی کنی بدنت را به آنچه از انواع میکروب در اطراف توست عادت دهی تا آنقدر استریلیزه نباشی که تا یک میکروب وارد بدنت شد تو را به سختی مریض کند! اما این اصلا یک شرایط ایده آل نیست و فقط برای کنار آمدن مناسب است
گاهی می بینی آنقدر برخی از افکار در اذهان همچون سمی بی بو و بدون رنگ نفوذ کرده که به طور کامل خود باوری را از انسان ها گرفته است! آنقدر که دیگر نمی تواند باور کند که او می تواند! می تواند بفهمد که خوب چیست و بد چیست و چه کسی راست می گوید. گاهی آنقدر خود را ضعیف و خوار و ذلیل فرض می کنیم که نمی توانیم قبول کنیم که ما عقلی داریم و وجدانی که با آنها می توانیم به خوبی تشخیص دهیم روش خوب زندگی کردن چیست و کدام راه صحیح تر است و چه حرفی راست تر است. اما آیا این یک سم خطرناک برای زندگی ما و افکار ما نیست؟ چرا بگذاریم در عمق فکر ما نفوذ کند و آنقدر مریض شویم که نفهمیم حتی مریض شده ایم؟ آیا گلبول های سفید مغز ما هنوز کار می کنند؟ آیا هنوز توان مقابله با مریضی ها را داریم؟ آیا هنوز آنقدر کارآیی دارند که نگذارند ما حساسیت خود را در مقابل میکروبها و سم های خطرناک برای بدن از دست بدهیم؟؟
نگذاریم این نعمت بزرگ یعنی " گلبولهای سفید ما" از کار بیفتند. چه، در آنصورت نوعی سرطان تمام وجودمان را در بر خواهد  گرفت که دیگر برای مبارزه با آن دیر خواهد بود  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر